مدتی ست دستُ و پا چُلُفتی شدهام حواسم پرت است با خودکارِ بدون جوهر شعر مینویسم و در قفسهی کتاب هایم یک جفت کبوتر آب وُ واژه میخورند همین دیروز باران که میبارید با کفش های لنگه به لنگه در خیابان پرواز میکردم و جای کرایه به راننده تاکسی آدرس محله ای در اردیبهشت را دادم خلاصه مدتی ست هر کاری میکنم میگویند: عاشقی؟ #علی_سلطانی